نبض زندگیمون کارن جاننبض زندگیمون کارن جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

درگذر ثانیه های رشدوبالندگیت ومادرانگی های آرام من

سلام بر تو بانویی که نامش تا همیشه بر تارک تاریخ می درخشد

سلام بر تو ای صدیقه شهیده ، پاره تن رسول خدا سلام بر تو ای خلاصه جمال خداوند سلام بر تو که ملائک ، هنوز ذکرشان را با نام تو متبرک می کنند . سلام بر تو ای مادر آب ها سلام بر تو که رودخانه های جهان ، راه دریا را با سر انگشت های هدایت تو پیدا می کنند سلام بر تو که چشمه ها ، نام زلال تو را آواز می خوانند سلام بر تو که گلها ، شکفتن را از تو آموخته اند و پرستوها پرواز را سلام بر تو که تمام خاک ، از شرق تا غرب بارگاه توست سلام بر تو که آفتاب را در دوازده آینه به وسعت آسمان تکثیر کردی سلام بر تو که نام خدا را با دوازده قلم بر لوح خاک نوشتی سلام بر تو که دوازده رود بی کران را تا کرانه ...
22 اسفند 1392

گلچینی از عکسهای آتلیه ای

پسرگلم ازاونجائی که مامان همیشه باکمبود وقت مواجه هست اینه که فقط تعدادی از عکسهایی که هنوز آلبوم نشده بود رو چند مدت  پیش تو خونه اسکن کردم حالا سعی میکنم بازم بقیه رو تو ادامه ش به مرور اضافه کنم... عاشق این نگاه مردونتم     عزیزم این عکس گیفت تولد دوسالگیت بود که به مهمونهای عزیزمون دادیم     این عکسهارو هم برایه عید٩٢ رفتیم آتلیه اینم یه ژست مردونه       ...
21 اسفند 1392

وقتی من پیر شدم

      پسر مهربونم           آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی...صبور باش و مرا درک کن     اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف میکنم....و یا هنگامیکه نمیتوانم لباسهایم را بپوشم...     صبور باش و زمانی را به یاد آور که همین کارها را به تو یاد می دادم.       صبور باش و زمانی را به یاد آور که همین کارها را به تو یاد می دادم.   اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری است و کلماتی را چندین بار تکرار میکنم...   صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا بده....   وقتی ن...
21 اسفند 1392

مناسبتهای مختلف

عزیزم چند وقتیه باز نتونستم از روزهایی که میگذره برات بنویسم ولی حالا بادست پر کلی خاطره از روزهای رفته برات دارم امسال محرم حسینی صبح تاسوعا ددی بیدارت کرد وبا هم صبحونه خوردید بعد سربند یا حسینت رو زدی سرت وزنجیری که تو امامزاده صالح که با ددی عزیز ودائی جان وحانمی مهربون رفته بودیم واین دوتا رو برات از بازارتجریش که پشت امامزادست خریدیم رو برداشتی وبمن گفتی آنا شما بمون من برم عزاداری کنم وبیام اگه خواستی بیا حسین حسین من رو ببین وبا ددی برای عزاداری رفتی اینم عکس شما وددی که شماهمش میگفتی بریم چرا باید عکس بگیریم.     مامانی وقتی یکی میخواد نماز بخونه انگار تفریح شماهم شروع میشه خلاصه کلی از کت وکول نمازخون بالا مری ...
7 اسفند 1392
1